بنام خدایی که با سلامی آشنا کرد و با اشکی جدایی را فراخواند.....
این دل نوشته رو وقتی از عزیزترین کسم جدا شدم نوشتم. .به هر حال دیگه تصمیم گرفتم گریه نکنم چون یادش همیشه تو قلبم زنده اس تا... .. این متن واسه دل خودم خیلی آرامش بخشه.نمیدونم شما خوشتون بیاد یا نه...
تقدیم به باوفاترین همدم دنیا!
بار الها!ای خدای دوری و عشق و سکوت ای کسی که رسم زندگی آموختی بر قوم لوت
می سرایم اشعارم را زتو از روی درد تا بدانی سر نوشت شوم من با من چه کرد
جوانی بودم غمگین و تنها درپی جستن نوشداروی غمها
خودم را میزدم این در و آن در که کجاست مونس و لالایی شبها
رسید آن روز که او را من شناختم با سلامی علیکی گفتم و خواندم برایش داستان بی مرامی
از دل پر درد وی رسید بر گوشم پیامی که دل او نیز شکسته از جفای همکلامی
خلاصه میکنم بستیم پیمان رهایی ز تنهایی در این سرزمین آریایی
داشتیم فاصله بسیار زهم از نظر جغرافیا ولکن می ستودم در دلم لیلای خود را بی ریا
پاک و زلال و مهربان بود مثل دریا هرگز ندیدم همچون او در خواب و رویا
چهار فصلی را به پای همکلامی گذراندیم ناگفته نباشد روزهایی را قهر می ماندیم
درشبی به اتفاق آرزوی پیوستن نمودیم ندانستیم در این دنیاییم و اطراف را ندیدیم
عده ای شان گفتند شهوتی است اندر دوران جوانی دیگران باطئنه گفتند شوی روزی گرفتار چون فلانی
گویا که در این دنیا نتوان ز عشق داستانی نوشت گر شد یکی عاشق او را به خاک افکند سرنوشت
در سکوت دادگاه سرنوشت* عشق حکم سنگینی برما نوشت گفته شد دلداده ها از هم جدا* وای بر این حکم و بر این قانون زشت
به روی ناچاری و با درد حقارت چنین گفتم خداحافظ به یار با صداقت
خداحافظ ای مونس درد و ناله هایم به جرم عاشقی این شد سزایم
خداحافظ ای بانوی عشق* لیلای قصه هایم خداوندا عشقم را به تو سپارم بشنو صدایم
درشبی آسمان نیز دلش چون من گرفت شروع به بارش کرد بغض وجودم را گرفت
روی آن شیشه تبدار یار را ها کردم اسم زیبایش را با نفسم جا کردم
شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم بر دلش من عکس یار عکس زیبایش را سیر تماشا کردم
با اشکی که از دوریش بر چهره دارم یار را تا صبح محشر دوست دارم